اشعاری برای امام زمان (عج)
|
دل بی بهره از مهرت حقیقت را كجا یابد؟ |
|
حق از آیینة رویت تجلی كرد بر دلها |
|
به كوی خود نشانی ده كه شوق تو محبان را |
|
ز تقوا داده زاد ره، ز طاعت بست محملها |
|
به حق سجاده تزیین كن مهل محراب و منبر را |
|
كه دیوان فلك صورت از آن سازند محفلها |
|
شب تاریك و بیم موج و گردابی چنین حائل |
|
ز غرقاب فراق خود رهی بنما به ساحلها |
|
اگر دانستمی كوبت سبو می آمدم سویت |
|
خوشا گر بودمی آگه ز راه و رسم منزلها |
|
چو بینی حجت حق را به پایش جای فشان ای فیض |
|
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها |
|
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد |
|
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد |
|
یعنی این تیره شب غیبت مهدی روزی |
|
از دم صبح حضورش لمعان خواهد شد |
|
عالم ار پیر شد از جور ستم باكی نیست |
|
از قدوم شه دین امن و امان خواهد شد |
|
مشكلاتی كه به دلها شده عمری است گره |
|
حل آنها همه در لحظة آن خواهد شد |
|
دانش كسبی صدسالة این مدعیان |
|
نزد علمش به مثل برگ خزان خواهد شد |
|
این اباطیل و اكاذیب كه شایع شده است |
|
همه را حضرت او محوكنان خواهد شد |
|
طعنه بر حق چه زنی ای كه به باطل غرقی |
|
تو به این غره مشو نوبت آن خواهد شد |
|
فیض اگر در قدم حضرت او جان بخشد |
|
زین جهان تا به جنان رقص كنان خواهد شد |
مژده ای دل كه مسیحا نفسی می آید
|
مژده ای دل كه مسیحا نفسی می آید |
|
كه ز انفاس خوشش بوی كسی می آید |
|
از غم هجر نكن ناله و فریاد كه من |
|
زده ام فالی و فریادرسی می آید |
|
كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست |
|
این قدر هست كه بانگ جرسی می آید |
|
از ظهور بركاتش نه من خرم و بس |
|
عیسی اینجا به امید نفسی می آید |
|
همه اعیان جهان چشم به راهش دارند |
|
هر عزیزی ز پی ملتمسی می آید |
|
فیض دارد سر آن كه به رهت جان بازد |
|
هر كس اینجا به امید هوسی می آید |
|
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است |
|
گو بیا خوش كه هنوزم نفسی می آید» |
مهدی آخرزمان آید به دوران غم مخور
|
مهدی آخرزمان آید به دوران غم مخور |
|
كلبة احزان شود روزی گلستان غم مخور |
|
این دل غمدیده حالش به شود دل بد مكن |
|
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور |
|
بی حضورش چندروزی دور گردون گر گذشت |
|
دایماً یكسان نباشد حال دوران غم مخور |
|
هان مشو نومید چون واقف نه یی ز اسرار غیب |
|
باشد اندر پرده حكمتهای پنهان غم مخور |
|
چون امید وصل او هر لحظه هست و ممكن است |
|
در فراقش صبر كن با درد هجران غم مخور |
|
حال ما در فرقت پیغمبر و اولاد او |
|
جمله می داند خدای حال گردان غم مخور |
|
فیض اگر حال فنا بنیاد هستی بركند |
|
كشتی آل نبی داری ز طوفان غم مخور |
|
در جهان گر از حضورش دور باشی فیضیا |
|
روز موعودش رسد دستت به دامان غم مخور |
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
|
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی |
|
خطاب آمد كه واثق شو به الطاف خداوندی |
|
دعای صبح و آه شب كلید گنج مقصود است |
|
بدین راه و روش میرو كه با دلدار پیوندی |
|
قلم را آن زمان نبود كه سر عشق گوید باز |
|
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی |
|
اماما كن نظر بر ما نظر می كن به مشتاقان |
|
چرا یكبارگی ما را ز چشم خویش افكندی؟ |
|
اگرچه فیض نور تو به عالم می رسد از غیب |
|
چه از مهر جهان افروز نهان او را بر اسفندی |
|
دلی بی ابر می خواهیم خورشید جمالت را |
|
كه كم نور است چشم ما و بینش نیست خرسندی |
|
میان گفته های فیض و نظم حافظ شیراز |